گذشته هارو دوره کن...

سلام من برگشتم 

 

خیلی خوبه آدم یه جایی رو داشته باشه که توش تغییر خودشو تو مرور زمان ببینه  دقیقا همچنین جاییه 
امروز وقتم و نوشته های گذشته رو خوندم اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود:کجا رفت اون دختر پر شر و شور؟؟ چی شد یهو؟ 
اولاش پر از امید بود امید به یه آینده مبهم! واقعا مبهما ولی خب هر چی بود امیدواری بود دیگه چی بهتر از امید 
امیدواریم بخاطر این بود که هنوز همه ی راها رو امتحان نکرده بودم امیدوار بودم یه روز رویایی که از 12سالگیم تو سرم بود به واقعیت تبدیل بشه فکر میکردم آگه فقط یکی از این کارایی که تو این چند ماهو کردمو بکنم فقط یه یکیش همه چی حل میشه 
ولی... همیشه اونجوری نمیشه که ما میخوایم 
تو این چند ماه گذشته من همه ی همه راهایی رو شاید قابل تصورم نباشه رو امتحان کردم هر دیوونه بازی که مطمعنم دوستام بفهمن شاخ درمیارنو در آوردم(شاخ درمیارن چون از کسی که اکثرا محتاطه و از کارایی بی منطق به دوره و خودشو توی چارچوبایی که ساخته حبس کرده واقعا اون کارا بعیده..)ولی من پشیمون نیستم و نخواهم بود چون هیچ ای کاشی باقی نموند تا شبا بیدار نگهم داره این 6سال با همه تلخی و شیرینیاش تموم شد.... تموم شد چون دیگه هیچ امیدی وجود نداره 
گاهی باید پذیرفت... انگار این قسمت که میگن درسته.... اره قسمت نبود 
حکمت خدا بود
میگن خدا هیچ دعایی رو بی جواب نمیذاره همه ی دعا ها مستجاب میشن ولی به وقتش حتی شاید بعضی دعا ها رو تو اون دنیا مستجاب کنه چون خدا آینده هایی رو میدونه که ما ازش بی خبریم... 
خداجون اون دنیا به دردم نمیخوره این دنیام باشه قبول کردم که صلاح نیست و حکمت توعه 
و الانم اتفاقاتی که تو این سالا افتاده تاثیراتش شاید تا آخر عمرمم باهام باشن مثل این روزام  مرور زمان ببینه
من الان تو راهی دارم راه میرم که ثمره ی انتخابم از روی دیوونگیمه من عشق عمرانو ریاضی رو چه به تجربی و پزشکی؟ واقعا خنده داره ولی من از سر دیوونگی قدم تو این راه گذاشتم هنوزم که هنوزه فقط به هوای اون روزا دارم تو این راه پیش میرم شاید برای همینه که هیچ وقت اون دوستامو که عاشق دندان یا پزشکین رو درک نکردم من خواستم پزشکی بخونم ولی نه بخاطر دلیلی که همه بخاطرش پزشکی میخونن بخاطر یه دلیل بچگانه.... 
هرچند دیگه اون دلیل برام مرده و وجود نداره ولی این آخرین دیوونگیمو تا تهش میرم تا تهش تسلیم نمیشم هرچند هنوزم انگیزه هام شبیه انگیزه های بقیه نیست ولی باید این راه به آخرش برسه شاید این انتخابمم مصلحت خدا بوده.... 
________________________________
بزرگ شدن آرزویی بود که به امتحانش نمی ارزید خیلی عوض شدم شاید بهتره بگم تو پیچ و تاب دنیا خیلی از رفتارم تغییر کرد دیگه با هیشکی قهر نمیکنم دعوا نمیکنم حتی آگه ازش دلگیر باشم حتی به بهونه هاشم گوش نمیدم فقط میگم باشه تو راست میگی و تموم 
راستش هر بار میخوام با کسی حرف بزنم مدام این جمله میاد ذهنم که شاید این آخرین باری باشه که دارم باهاش حرف میزنم بذار خاطره ی خوبی براش باشم حتی آگه دلم از دستش خون باشه
 اگه این اواخر این تفکراتو نداشتم و مثل گذشته بودم قطعا باید باهاشون کات میکردم کسایی هستند که واقعا این اواخر بد جور دلمو شکستن حتی ناخواسته به روشونم آوردم ولی با اینکه دلم هنوزم از دستشون خونه ولی به روشون نمیارم سعی میکنم مثل گذشته باهاشون رفتار کنم
مخصوصا شما دوتا!!!  آخه چطور تونستید منو بشکنید؟؟ من که حداقل برا شماها آدم بدی نبودم
 
پ. ن:خداروشکر کسی از ادمای حقیقی زندگیم اینجا رو نمیخونه بجز تو ف عزیزم که اگه یه روز احتمالا اینجارو خوندی نخونده بگیر 
پ. ن:هنوز کلی حرف دارم بازم میام و مینوسیم
 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: زندگی من ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 11 آذر 1395برچسب:, | 1:28 | نویسنده : پریشاد |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.